امشب دلم شکسته، از درد جان فروشی

من شهری از امیدم، حرمان نمی فروشی؟

در گوشه ی خیابان دور از حیای مردان

خواهر تو گوهرت را، ارزان نمی فروشی؟

باور ندارم امّا، درد گرسنگی را

کم همّتی گرفتی، از نان نمی فروشی

صد بار همچو خارا، عهد ازل شکستی

خواهر چرا تو یک بار، شیطان نمی فروشی؟

زنهار ای برادر، قبض بصر کن آخر!

در طرّه های شیطان، قرآن نمی فروشی؟

عفت کجا خزیده؟ فریاد آبرو را

مکّاره گشته بازار، ایمان نمی فروشی؟

در کنج سفره خانه، گنجینه ای زعصمت

در هاله های دودِ قلیان نمی فروشی؟

هرچند مست و مدهوش، یادم تورا فراموش

با شادیِ دروغین، خندان نمی فروشی!

بیماری جنون و، چشمم ز غصه خون و

ای آسمان ابری، باران نمی فروشی؟

جز خالق بزرگم بر جان من بها نیست

ای دوره گرد تنها، انسان نمی فروشی؟

منبع:نشریه دانشجویی زبان سرخ