یاد آن شهید نوجوانی بخیر که به دوستش سفارش کرد 
حتما" مرا نیمه شب بیدار کن باید برای چشمم دارو مصرف کنم.

نیمه شب شد دوستش بیدارش کرد.
او از سنگر بیرون رفت و هرچه منتظرش ماند برنگشت. 
هراسان از سنگر بیرون رفت و بسیار گشت و گشت تا او را دید که توی تاریکی سر به سجده گذاشته بود و خیلی دردناک و از سر سوختگی ناله می زد و اشک میرخت.

نزدیکتر رفت ودستی به شانه اش زد و پرسید:

مگر نگفتی بیدارت کنم تا داروهایت را مصرف کنی. داروهایت کجاست؟ اصلا" بیماریت چیست؟

سرش را بلند کرد.ردّ اشک از زیر چشماش به پهنای صورتش بود 
جواب داد:

من بیمارم... چشمی که نتواند امام زمانش را ببیند بیمار است...گوشی که صدای امامش را نشنود و سری که خالصانه برای خدا به سجده نرود بیمار است...
.
Photo: ‎یاد آن شهید نوجوانی بخیر که به دوستش سفارش کرد  حتما" مرا نیمه شب بیدار کن باید برای چشمم دارو مصرف کنم.  نیمه شب شد دوستش بیدارش کرد.  او از سنگر بیرون رفت و هرچه منتظرش ماند برنگشت.  هراسان از سنگر بیرون رفت و بسیار گشت و گشت تا او را دید که توی تاریکی سر به سجده گذاشته بود و خیلی دردناک و از سر سوختگی ناله می زد و اشک میرخت.  نزدیکتر رفت ودستی به شانه اش زد و پرسید:  مگر نگفتی بیدارت کنم تا داروهایت را مصرف کنی. داروهایت کجاست؟ اصلا" بیماریت چیست؟  سرش را بلند کرد.ردّ اشک از زیر چشماش به پهنای صورتش بود  جواب داد:  من بیمارم... چشمی که نتواند امام زمانش را ببیند بیمار است...گوشی که صدای امامش را نشنود و سری که خالصانه برای خدا به سجده نرود بیمار است... . . . من یک ایرانی مسلمانم  ...« عبـــــــــد »‌....‎